امشب با اغوشی باز در تخت تک نفره ی پر حسرتم دراز میکشم به امید یک اغوش یک بوسه حس لمس انگشتانم لاب لای انگشتانت نفس داغت بر گردنم ارام حس حضورت میدانم من جدایی را ساز زدم میدانم من گفتم برو اما قسم به نگاهت به بوسه ات به عشقت خیالت را حتی لحظه ای دور نمیکنم این روزها که کسی نیست تا برایش پرحرفی کنم کسی نیست تا ازاینو ان برایش غیبت کنم زیادی ساکتم حتی با خودم حرف نمیزنم دلم برایه آینه ی توی تاغچه خانه ی پدری ات بی تابی میکند همان اینه که هروقت انعکاس نگاهم درونش می افتاد تورا با دنیایی عشق کنارم میدیدم دستانت دورکمرم دستانت رویه موهایم و هردفعه ارام میخندیدی ب نگاهم و عشق میبخشیدی به روحم تو این شبها نمیخوابی نشناسمت هستیه تو نیستم شاید باورت نشود عشقم اما برایه تو میمانم برایه تمام عشق بازی هایمان برایه تمام لحظه هایمان میبینی عشقم میبینی هوا بی تو چقدر سرد است همه اینجا گرگرفته اندومن به خودم پتو پیچیده ام اما هنوز میلرزم مثل ان روز که بد از مدتها تو مرا در اغوش گرفتی و اولش میلرزیدی اما بد ارام ارام شدی لرزش دستانم تنم را ارام کن بیا اینجا کنارم بنشین نگاهم کن انقد که خجالت بکشمو سرم را پایین بیندازم دستانت را بر دستانم بکش ارام مرا در مبحس بازوانت بکش موهایم را بو بکش سکوت کن انقد ساکت که صدای تپش قلبت دیوارهارا بلرزاندمراارم لمس کن با دست هایه مردانه ات مرا ارام درروحت فرو کن بگذار چون همیشه یکی شویم وچون همیشه با دست چپت پهلویه راستم را بفشارو در چشمانم خیره شو لبانت را بر لبانم بگذارو چشمانت را ببنو مست شو از من انقدر مست که چیزی جز من نخواهی انقدر دیوانه که نتوانم از دستانت بیرون بیایم بد از بوسه ای داغ نفس نفس زدنهایت را رویه صورتم حس کنم به تو خیره شوم دلم میخواهد الان اینجا لمست کنم اما میترسم ادامه دهم میترسم بازهم بگویم که چه دیوانه بازی ها که نکردیم میترسم بگویم الان چقدر بی تو روحم خسته است میترسم ماهانم میترسم عشقم دستانم بیشتر میلرزد پس برایه همیشه میروم هجرتی باید عشق دیرینه ام هجرتی پردرد .
نظرات شما عزیزان:
|